چند ماهی می شد که کلاس رو ترک کرده بودم، البته تو اون کلاس کار خاصی نمیکردیم به جز حرف زدن در مورد خودمون و شنیدن از دیگران در مورد خودشون، اینکه چطور میخوان بر مشکله چاقیشون غلبه کنن و یا چطور تونستن غلبه کنن و یا اینکه چرا میخوان لاغر بشن، اینکه چه اهمیتی داشت و اینکه اصلا اهمیتی داشت؟ و اینکه اینکار رو برا خودشون میکردن یا برا یه نفر دیگه، خصوصیت کلاس این بود که اونهایی که بیشتر چاق بودن بیشتر میتونستن حرف بزنن، کلا بیشتر مورد توجه و محبت بودن، و اصلا هر چی چاق تر بودی تو اون کلاس جذاب تر به حساب میومدی، انگار یه حس برادرانه یا خواهرانه ای بین افراد کلاس بود که با مقدار چربی ارتباط داشت، شاید هم دلیل دیگه ای داشت، از یه جهت که محدودیت پیدا میشه، از جهات دیگه جبران میشه، تو کلاس هم همینطور بود، اونها که چاقتر بودن، خوش سخن تر بودن، انگار دلیلی داشتن که حرف بزنن، و انگار حرفشون شنیدنی تر بود، حرفشون واقعی تر هم بود، چون دلیلش خودشون بودن، من تو کلاس از همه ساکت تر بودم، چون از همه کمتر چاق بودم، یا از همه لاغر تر بودم، و برای چی میرفتم؟ شاید از اینکه دوباره چاق بشم میترسیدم ، شاید به خاطر شنیدن داستان دیگران میرفتم، شاید برا این میرفتم تا یاد بگیرم تغییر کنم، شاید هم برا این میرفتم چون نیاز به تغییر داشتم، شاید نه تغییر فیزیکی، شاید تغییر روحی، این کلاس جای خوبی بود برای یاد آوری، که تلاش فیزیکی در عین سخت تر بودن امکان پذیره، شاید چون نیازش قابل تشخیصه، شاید چون توجیه پذیره، وشاید چون دستور العمل داره، ولی نیاز به تغییره روحی قابل تشخیص نیست، و چون دستورالعمل نداره انگار قابل انجام هم نیست، حالا دوباره تو کلاس ها شرکت میکنم، تا سرنخی پیدا کنم
Tuesday, December 19, 2006
چند ماهی می شد که کلاس رو ترک کرده بودم، البته تو اون کلاس کار خاصی نمیکردیم به جز حرف زدن در مورد خودمون و شنیدن از دیگران در مورد خودشون، اینکه چطور میخوان بر مشکله چاقیشون غلبه کنن و یا چطور تونستن غلبه کنن و یا اینکه چرا میخوان لاغر بشن، اینکه چه اهمیتی داشت و اینکه اصلا اهمیتی داشت؟ و اینکه اینکار رو برا خودشون میکردن یا برا یه نفر دیگه، خصوصیت کلاس این بود که اونهایی که بیشتر چاق بودن بیشتر میتونستن حرف بزنن، کلا بیشتر مورد توجه و محبت بودن، و اصلا هر چی چاق تر بودی تو اون کلاس جذاب تر به حساب میومدی، انگار یه حس برادرانه یا خواهرانه ای بین افراد کلاس بود که با مقدار چربی ارتباط داشت، شاید هم دلیل دیگه ای داشت، از یه جهت که محدودیت پیدا میشه، از جهات دیگه جبران میشه، تو کلاس هم همینطور بود، اونها که چاقتر بودن، خوش سخن تر بودن، انگار دلیلی داشتن که حرف بزنن، و انگار حرفشون شنیدنی تر بود، حرفشون واقعی تر هم بود، چون دلیلش خودشون بودن، من تو کلاس از همه ساکت تر بودم، چون از همه کمتر چاق بودم، یا از همه لاغر تر بودم، و برای چی میرفتم؟ شاید از اینکه دوباره چاق بشم میترسیدم ، شاید به خاطر شنیدن داستان دیگران میرفتم، شاید برا این میرفتم تا یاد بگیرم تغییر کنم، شاید هم برا این میرفتم چون نیاز به تغییر داشتم، شاید نه تغییر فیزیکی، شاید تغییر روحی، این کلاس جای خوبی بود برای یاد آوری، که تلاش فیزیکی در عین سخت تر بودن امکان پذیره، شاید چون نیازش قابل تشخیصه، شاید چون توجیه پذیره، وشاید چون دستور العمل داره، ولی نیاز به تغییره روحی قابل تشخیص نیست، و چون دستورالعمل نداره انگار قابل انجام هم نیست، حالا دوباره تو کلاس ها شرکت میکنم، تا سرنخی پیدا کنم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
kheiliiiiiiii bahal bood!
az kei hala mikhai dobare dar class-ha sherkat koni? miaii dar moredesh bishtar be ma begi?! :)
متاسفم که بگم من نیستم که در کلاس مجازی مزبور شرکت میکنه، ولی من یه زمانی واقعا چاق بودم ، و بله با کمال میل، در موردش حرف میزنیم
ey baba!heif shod...fekr kardam khodet mirafti to class-ha o khastam biaii ta'rif koni!bayad jaaleb baashe :D
Post a Comment