skip to main
|
skip to sidebar
some more and some less
Monday, December 11, 2006
زندگی خیلی عادی پیش میره
تا اینکه فرصتها پیش میان
نردبونایی که رسیدن رو راحت تر میکنن
زندگی خیلی عادی پیش میره
تا اینکه اشتباها پیش میان
مارهایی که بر میگردونن پله اول
زندگی خیلی عادی پیش میره
تا اینکه ما طاس رو میندازیم
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
About Me
Ali
View my complete profile
چهار دیواری
پستو
4040e
اینجا غسالخانه است
دنیای رنگارنگ
زمستان است، کنار آتش
دست نوشته های ندا
آخرین عیسی
Blanche
عصیان
شکر
حرفهای يک پنجاه و چهاری
هفتان
ناتیلوس
Blog Archive
►
2009
(2)
►
February
(2)
►
2008
(2)
►
February
(2)
►
2007
(38)
►
November
(1)
►
October
(1)
►
July
(1)
►
May
(4)
►
April
(4)
►
March
(7)
►
February
(11)
►
January
(9)
▼
2006
(98)
▼
December
(12)
همش گیج بودم، چرا؟ که چرا من همش مثل پروانه ای که ...
مینویسم به گرامیداشت عید قربان، که به نظر من بالات...
آلای عزیزم منو به بازی دعوت کرده و من هم که اصولا ...
چند ماهی می شد که کلاس رو ترک کرده بودم، البته تو ...
خوب بودن، بد استبد بودن، جذاب استخوب بودن آسان و ب...
زندگی خیلی عادی پیش میرهتا اینکه فرصتها پیش میاننر...
موندن یا مونده شدنخوردن یا خورده شدنخواندن یا خوان...
چرا این روزها علیرغم داشتن این جامعه متمدن ، هنوز ...
دوستش داری یا عاشقشی؟ این سوالیه که من همیشه درست ...
یکی از دوستان خوبم یه آهنگ خاطره انگیز از ایگلز رو...
ایام کریسمس هم اومد و شور و حال مردم و سرمای هوا م...
همینطور نگاه میکردم، به خودش، به نوشته هاش، به نقا...
►
November
(8)
►
October
(12)
►
September
(10)
►
August
(12)
►
July
(19)
►
June
(23)
►
May
(2)
No comments:
Post a Comment