Sunday, February 15, 2009






Navy Vs Army ranking system
What did I search today?

If you are fan of war movies or TV series as much as I am, then you might have notice there is something different about officers ranking in navy comparing to regular army. The problem shows of worst when we talk about Sci-Fi movies with starships and battlestars and so on because although they are flying, still considered as ship not plane and the ranking system follows the Navy.

To keep it short I should mention my problem started with not being able to place commander of ship in regular army ranking, also where a Capitan of a ship stands compare to regular Captain.

If you want the full list of differences then hit the link to see the chart:
http://www.defenselink.mil/specials/insignias/officers.html

For those who want the simple answer, here’s the simple conclusion as the answer to my questions:

Lieutenant in Navy = Capitan in Army
Lieutenant Commander in Navy = Major in Army
Commander in Navy = Lieutenant Colonel in Army
Captain in Navy = Colonel in Army

Saturday, February 14, 2009

What did I search today?

Wall-E and LEGO

After long time of not writing a single word in this blog I have finally come up with a topic to fill my void of subjects, because what actually holds me back so far was meaninglessness of just writing for sake of writing, I simply couldn’t take it.

From today there would be two changes, first I would write in English and second I will write about things or subjects that I searched in the internet, in fact I will tell what I was thinking about and what was interesting for me to know about and how deep I went on to find about them.

Today Search topic: Wall-E leading to search for LEGO

I was looking for to buy small Wall-E toy for my desk since I like it very much. I find a variety of different size and configurations but finally it was too expensive with shipping from US so I gave up for now, but the best and cheapest collection was in Disney online store: http://disneyshopping.go.com/disney/store/CategoryPage_10002_10051_14039_-1_14039_14039_12________________Toys


Then as I was searching for wall-E pictures I found one made of LEGO so I went to LEGO site to see if there is any kit for wall-E was available which wasn’t.

And I use to be crazy about LEGO since played and built with my sets of simple LEGO back at home as early as being 3-4 years old. I realized I can design wall-E and then other necessary breaks in Individual Bricks & Building Accessories (
http://shop.lego.com/pab/?warning=false ). Then I found interesting software in LEGO website which let you to assemble any design on your PC and then order the pieces to make them for real, the software is called Lego digital designer (http://ldd.lego.com/default.aspx ) you can download and installed it easily.



Although I found many limits in terms of different breaks and pieces in this software comparing to LEGO pick, but the interactive 3D software is nice to work with.

Tuesday, February 12, 2008

دیروز یه نفر اومده بود و صخره ها رو سر جاشون محکم میکرد، صخره های مصنوعیه داخل جیم رو

Saturday, February 09, 2008

روی صندلی نشسته و تو آینه بزرگ به خودم زول زدم، بدو بیراه میگم و انتظار میکشم ، نمیدونم کدوم بیشتر آزارم میده، کله تقریبا کچلم، توده موهای ریخته رو زمین، نق نق بچه و مادری که سمت چپم نشستن یا بازی کردن پیر مرد سمت راستم با دندون مصنوعیش. انتظار انتظار انتظاره تمام نشدنی در آرایشگاه! نوبت بچه هه شده، مادرش به آرایشگر توضیح میده که چه مدلی میخواد، و اینکه دوری میزنه و تا برگرده بچه هه به آرایشگر سپردس. انتظار انتظار انتظاره تمام نشدنی در آرایشگاه! و حالا نوبته پیرمرده شده، زنش به آرایشگر توضیح میده که چه مدلی میخواد، و اینکه دوری میزنه و تا برگرده پیرمرده به آرایشگر سپردس. انتظار انتظار انتظاره تمام نشدنی در آرایشگاه! و حالا نوبته من شده، به آرایشگر توضیح میدم که چه مدلی میخوام و اینکه کسی دوری نمیزنه که برگرده و من به آرایشگر سپرده نیستم، آرایشگر دستی به ریشش میکشه و میگه زیاد طول نمیکشه، و من فکر میکنم کدومش؟ اصلاحم یا سپرده نبودنم

Sunday, November 18, 2007

چند وقت پیش برای کاری رفته بودیم خارج از شهر، البته تو هتل بودیم ولی هتل وسط یک جنگل و در کناره یک دریاچه واقع شده بود به طوری که طبیعت در دسترس بود. یه شب گفتیم بریم آتیشی درست کنیم و تا صبح بشینیم دورش و مزخرف بگیم، جاتون خالی که چه کاره سختی بود این آتیش روشن کردن. البته باید بگم قبل از اینکه آتیش روشن کنیم مجبور به شرکت در یک جلسه توجیحی توسط یکی از حیات بانان (شرمنده اگر معادل دیگه ای پیدا نکردم) در مورد مقررات آتیش روشن کردن شدیم، نتیجه آنکه در روش کانادایی آتش روشن کردن در جنگل هیچ نفت، هیچ روغن، هیچ پلاستیک یا کاغذ روغنی، هیچ ذغال مصنوعی و نه حتی برگ نباید استفاده بشه، فقط چوب های خشک و شاخه های شکسته درختها و کاغذ معمولی مجاز میباشد. خلاصه حسابی دستمون رو بستن و اولش ما فکر کردیم که مساله ای نیست و اوضاع روبراهه و آتیش پنج دقیقه ای بر قرار، ولی نشون به اون نشون که ده دوازده نفر آدمه گنده (شامل دختر و پسر) حدود 2 ساعت با نیچر (طبیعت) کلنجار رفتیم ( و آخرش هم نزدیک به شکست و مزمحل شدن بودیم) تا بالاخره (با کمی تقلب) موفق به پایدار کردن آتیش شدیم. مشکل اصلی نمدار بودن همه چیز بود از شاخه ها گرفته تا هیزم ها. کلی هم کاغذ و دفتر تلفات دادیم، آتیش برای چند دقیقه ای گر میگرفت (تا وقتی کاغذ ها و شاخه های کوچیک میسوختن) ولی بعدش رو به خاموشی میرفت، در ضمن فکر کنم هممون رکورده جهانیه فوت کردن به آتیش رو هم شکستیم؛ نهایتا یکی از دوستان با یک از خود گذشتگیه بی سابقه، یک بطری اسکاچ رو به کمیته آتش روشن کن اهدا کرد که در نتیجه هم آتش و هم خودمون روشن شدیم. در خاتمه باید بگم با تمام مکافاتی که داشت به زحمتش می ارزید چون چند ساعتی شفق قطبی رو تماشا کردیم ولی نهایتا به دلیل یخ زدگیه مزمن مجبور به ترک محل و عقب نشینی به هتل شدیم

Saturday, October 06, 2007

آرزوهای ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست، و برخی دوستدارکه دستکم یکی در میانشان بی‌تردید مورد اعتمادت باشد

و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد، که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد، تا که زیاده به خودت غرّه نشوی


و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سختوقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه ‌دارد


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند چون این کارِ ساده‌ای است، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی

و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند

امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد چرا که به این طریقاحساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد و با روئیدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مال من است، فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید

Sunday, July 08, 2007

من برگشتم، جای همگی خالی ایران خیلی خوش گذشت

Saturday, May 12, 2007

سه تا آهنگ خاطره انگیز ناک و یکمی غمناک
پنج نفر تمام روز جون می کنن ولی در پایان فقط چهار نفر سیر میشن

Tuesday, May 08, 2007

برای رسیدن به بلندی، حالا از هر نوعش، نباید عجله کرد، به سه دلیل، اول اینکه بی مقدمه به بلندی رسیدن سرگیجه میده، دوم اینکه زندگی یعنی صعود کردن، همواره صعود کردن، سوم اینکه وقتی رسیدی اون بالا اونوقت میبینی اونجا هم خبری نیست و اونوقت باید برگردی پایین، پایین اومدن هم که نمیشه زندگی

Saturday, May 05, 2007


برف ها که یک شبه آب شدن و چمن ها هم که به سرعت سبز شدن و هوا هم که از پنج صبح روشن میشه و خواب آلودگی بهاری هم که از سرم پریده، همه اینها دست به دست هم دادن تا نشه صبح ها خوابید، انگار یه چیزی وسوسه میکنه که بزنی بیرون، نتیجش دیدن طبیعت در حال بیدار شدن از خواب زمستونی و لمس هوای ملسیه که پوست آدم رو قلقلک میده. شبهایی که یه نم بارون میاد، صبحش یه لشکر کرم خاکی رو آسفالت ها پرو پخشن که اصلا معلوم نیست از کجا در اومدن و از هر جا اومدن مشخصا فرصت نمیکنن برگردن دوباره اونجا، یه ضرب المثل آمریکایی هست که میگه گنجشک صحرخیز فقط کرم گیرش میاد، بیراه هم نگفته، البته قطعا این ضرب المثل منظورش تشویق آدم به صحرخیزی نیست چون کنایه میزنه که صبح زود خبری نیست، یعنی کرم خاکی غذای درجه یکی برای گنجشکها نیست؟ مشکل اینجاست که زود بیدار نشی که اصلا معلوم نیست همونم گیر بیاد


مرغ های دریایی و سرو صداشون هم جالبن و این حسو میدن که به دریا نزدیکی، به جز اون پرواز کردنشون هم حس آزاد بودن و سبک بودن میده، البته پریروزها یکی از این مرغ دریایی ها یه کاری کرد که از چشمم افتاد، نمیدونم شوخی میکرد یا واقعی بود ولی به نظر میرسید که نهایت سعیشو میکنه که یکی دو تا گنجشک رو که اون دور و بر بودن شکار کنه، مرغ دریایی که گنجشک بخوره دیگه مشکل معرف آزادی و دریا و اینا میشه


نکته دیگه درختهای کاج کوچولویی هستن که اینجا و اونجا از دونه های کاج سبز شدن، خیلی مینیاتوری و قشنگن، یادمه که اون قدیما خیلی دلم میخواست یکی از اون درختهای کوچولوی ژاپنی که بهش میگن بونزای داشته باشم، البته تلاش کردم یکیش رو عمل بیارم و دو تا مشکل پیش اومد اول اینکه این نهال های کوچولو نود درصدشون زود خشک میشن و از بین میرن و دوم اینکه احساس کردم حتی اگر موفق هم بشم بیشتر مثل زندانی کردن درخته، که مجبورش کنی رشد نکنه

Sunday, April 29, 2007


وقتی دو چیز به هم آغشته میشن، خیلی چیزها ممکنه اتفاق بیافته، بدترین حالت اینه که ظاهرا هیچی پیش نیاد، به جز کم رنگ شدن، به مرور زمان، دو جور کم رنگ شدن ممکنه پیش بیاد، یکیش در اثر جذب شدن، به لایه های عمیق تر، مثل کم رنگ شدن تو بر من، و یکیش در اثر پاک شدن، مثل کم رنگ شدن من بر تو



پریشب رفتم فرودگاه، بدرقه یکی از دوستام که داشت میرفت، دپارچر خیلی شلوغ بود و اکثر مردم خوشحال، این گوشه و اون گوشه اما میشد تک و توکی چهره های غمناک و یا چشمان نمناک رو هم دید، اکثرا شرقی. هر چه کردم که بفهمم چه حسی دارم از اینکه اونجام نشد، احتمالا بیشتر به خاطر دوستم بود که از شادی در پوست خودش نمیگنجید، و شاید برای این بود که دیگه به این فرودگاه عادت کردم. یک ساعتی وقت داشتیم و چیزی خوردیم و گپ های آخر رو زدیم و بعد خداحافظی کردیم. حس خوبی داشتم، قبل از اینکه برگردم به شهر یه شکم سیر نشستن و برخواستن هواپیما ها رو نگاه کردم. دیروز هم دوباره باید میرفتم فرودگاه و داستان تکرار شد، رفتم فرودگاه و چند ساعتی اونجا بودم و یه نفر دیگه پرید و من برگشتم



Monday, April 23, 2007

شنیدن این آهنگ رو از دست ندید

Thursday, April 05, 2007

Award winning cartoons

Modern Humanity


Drawing lines, trapping free birds


Poverty


Environment



Friday, March 30, 2007

این بدون شرح رو نگاه کنید

Thursday, March 29, 2007


خودت رو برای زدن به اقیانوس آماده کردی، تمام اون سالها فنون دریا نوردی رو یاد گرفتی تا بالاخره روزی رسیده که به دریا بزنی و قایق خودت رو خودت هدایت کنی، وناگهان رو قایق سر میخوری و سرت میخوره به جایی و همه چیز رو در مورد هدایت قایق و خوندن نقشه فراموش میکنی، مدتها از این سمت اقیانوس به اون سمتش میرونی، ولی به جایی نمیرسی، تا بالاخره یه روز صبح از خواب که پا میشی میبینی که حافظه ات برگشته و میتونی نقشه ها رو بخونی و قطب نما برات معنی دار شده، پس مختصات خودت و جهت ساحل رو مشخص میکنی ، ولی حالا دیگه بادی نمیاد تا در بادبان ها بدمه و تو رو به جایی ببره

Wednesday, March 28, 2007


پیش فرض: توجه به نکات نهفته در ضرب المثل ها، پندآموز بوده و تاثیر مثبت بر زندگی دارد

مسئله: پدیده واقع گرایی و عدم واقعگرایی در بعضی ضرب المثل ها که در عین حال بسیار پندآموز و از سوی دیگر بسیار عجیب میباشند، مثلا بسیار شنیده ایم که گفته اند موشموشک آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه، با توجه به اینکه گربه شاخ نداره

جواب: اگر تو موشموشک باشی آنگاه گربه نیز شاخ خواهد داشت

Friday, March 23, 2007

فکر کنم دیگه نمیتونم فکر کنم

Saturday, March 10, 2007



اگر همواره مانند گذشته بیاندیشیم، همواره چیزهایی کسب میکنیم که در گذشته به دست آورده ایم
ریچارد فایمن


تنها راه کشف غیر ممکن، کمی پیشروی از محدوده ممکن به درون نا ممکن است
آرتور سی کلارک



اگر مغز ما چنان ساده بود که میتوانستیم آن را درک کنیم، آن وقت آنقدر احمق بودیم که قادر به درک آن نبودیم
یاستین گوردر


اندیشه از اسلحه خطرناکتر است، ما که اجازه نمیدهیم کسی اسلحه داشته باشد، چگونه میشود اجازه بدهیم کسی اندیشه داشته باشد
استالین


انسان تنها آفریده ایست که نمیخواهد همان باشد که هست
آلبر کامو


کسی که میتواند چیزی را نابود کند، میتواند آن را کنترل کند
فرانک هربرت


بعضی مردم چیزهایی که وجود دارد را میبینند و می پرسند: چرا؟
من چیز هایی که وجود ندارد را خواب می بینم و می پرسم: چرا نه ؟
برنارد شاو


ششصد و چهل کیلوبایت رم برای همه کافی خواهد بود
بیل گیتس سال 1981




برگرفته از آکادمی فانتزی


2
و من فرمانروایی داشتم و میپنداشتم بی او زندگی نتوانم کرد، و او با گفتن کلمه جادوییه "نه" نیاز ها و واقعیات زندگی ام را به رویا تبدیل میکرد، و من غرق رویا شدم، روزی دریافتم که فرمانروا سالهاست که رفته و من با رویا هایم زندگی میکرده ام


1
در دنیایی زندگی میکنیم که ترکیبی از سه عنصره نیاز، واقعیت و رویاست، و این دنیا فرمانروایانی داره که با تبدیل این سه به یکدیگر و تغییر درصد هر یک در زندگی مردم بر اونها حکومت میکنند، بعضی، جای نیاز و واقعیت رو عوض میکنند، بعضی واقعیات رو به جای رویا و گروهی نیاز رو به جای رویا قرار میدهند، گروهی هم اساسا رویا و واقعیت رو تعریف میکنند، گروه آخر با هزینه کمتری حکومت میکنند


Friday, February 23, 2007


پنج روز تمام گذشته بود در حالی که بازوی له شدش زیر سنگ 360 کیلویی گیر کرده بود و دیگه امیدی نبود که کسی اونجا دنبالش بگرده، بنابراین استخوان های ساعد رو با سنگ شکست و با چاقوی کوچک چندکاره کوهنوردی پوست، عضلات و تاندون ها رو برید تا دستش از زیر سنگ رها شد در حالی که ساعدش زیر سنگ باقی موند، و حالا باید 21 کیلومتر کوهستان رو پیاده طی میکرد تا نجات پیدا کنه، و باور میکنید یا نه، اون اینکار رو کرد و زنده موند، این سرگذشت واقعی از یک سانحه کوهنوردی بود که برای آرون رالستون از کلرادو اتفاق افتاد، من که ازش درس گرفتم

Wednesday, February 21, 2007

پا جایه پایه دیگران گذاشتن یا جایه پا برای دیگران گذاشتن