هنوز یه رمقی برام مونده
چون هنوز میتونم وقتی چشمام رو میبندم
یه باغ پر از درخت انار ببنیم
و انار هایه قرمز رو به درختهاش
و قلقلک آفتاب از بین سایه برگها رویه صورتم
و صدای جویبار کوچیک از پشت دیواره کاهگلی باغ
از درها، دریچه ها، روزنه ها و پنجره هایی که وقتی بسته میشن منو از تو دور نگه میدارن بدم میاد، همینطور از درها، دریچه ها، روزنه ها و پنجره هایی که وقتی باز میشن تو رو فراری میدن
اشعه خورشید و من یک آرزویه مشترک داشتیم: به اشعه خورشید حسادت میکنم که آزادانه پوستت رو لمس میکنه و من نه
از تو دره زندگی کردن متنفرم چون نه غروبه واقعی رو میشه دید نه طلوعه واقعی ، در حقیقت طلوع رو دیرتر از واقع میبینی و غروب رو زود تر، درست مثل خورشید زندگی من که دیر طلوع میکنه و زود غروب
تو جزیره که زندگی کنی هم طلوع رو میبینی هم غروب رو و تازه سره وقت، اگر خوش شانس باشی شاید پری دریایی هم ببینی، ولی طبق معمول این وسط من خوده جزیره ام، که تنها وسطه اقیانوس فراموش شده، و حتی نمیتونم یه یاداشت برات تویه بطری بندازم و بسپرمش به آب، که حتی اگه میتونستم و یاداشتم رو میگرفتی باز هم باهام قهر میکردی، نمیکردی؟ که چه جزیره پر روئیم نه؟
خورشید و من یک تفاوت آشکار داریم: ازش بدم میاد وقتی پوستت رو میسوزونه، اگر لمست میکردم اونی که میسوخت و خاکستر میشد من بودم
خورشید و من در رقابت بودیم: تا اینکه من شکست خوردم، چون تو خورشید رو دوست داری و من رو نه
مرتبط با تکنولوژی باید بگم از هر گونه کیبورد کامپیوتر که دکمه هاش به نا حق سعادت پیدا کردن تا انگشتات لمسشون کنه شدیدا بیزارم و حسادت میکنم و همینطور از هر گونه مونیتور، پرده سینما و صفحه تلوزیون و موسیقی گوشنواز ابرازه انزجار مینمایم