Saturday, October 28, 2006


چند روز پیش اینجا اخبار نشون داد که یه دوقلو به دنیا اومدن، درست مثل لاله و لادن، یه عکس هم از لاله و لادن نشون داد، من یاد اون روزی افتادم که شنیدم میخوان از هم جدا شن، یاد اون که اون روز چقدر با تصمیمشون موافق بودم، که حتی اونقدر موافق بودم که احتمال مردنشون رو ندیده گرفتم، حتی وقتی بعد از جراحی دوام نیاوردن، من بازم کم نیاوردم، و از تصمیمشون دفاع کردم، و گفتم مردن بهتر از اون بود، که حالا راحت شدن، ولی الان، از خودم حالم بهم میخوره، چون من همیشه میگم اگر آدم با انجام کاری موافقه، در نتیجه اون کار شریکه، اون موقع فکر میکردم که حتی شکست در جراحی براشون نتیجه خوبیه، یادمه یه بار چند سال پیش تو دانشگاه دیده بودمشون، که لبخند میزدن، و چقدر لبخند زدن در اون شرایط سخته، ولی لبخندشون واقعی بود، و از لبخندشون میتونستی خوده واقعیشون رو ببینی، جدا از هم، شاید هم خیلی نزدیک تر به هم، و آخرین چیزی که ازشون دیدم، تو تلوزیون بود، که چند روز قبل از جراحی، از یه پنجره داشتن به ماه نگاه میکردن، و چند شبه بعدش، شاید از ماه به پنجره نگاه میکردن، به هر حال، الان فکر میکنم کاش اینکارو نکرده بودن، راستی یادمه که یکیشون همیشه ساکت بود، و من همیشه میپرسیدم چرا، شاید مخالف بود، شاید هم چیزی برا گفتن نبود

2 comments:

Anonymous said...

چرا نمينويسي ديگه؟

Anonymous said...

چرا نمينويسي ديگه؟