Monday, January 01, 2007


ازم میپرسی کجا دلم میخواد برم؟ واقعا انتظار داری چی بگم؟ حقیقتا برام دیگه چندان اهمیتی نداره که کجا برم یا کجا باشم، شاید اگر چند سال پیش ازم میپرسیدی جوابم فرق میکرد، شاید هنوز باور داشتم که جایی برای رفتن هست، ولی الان دیگه نه، ابن طرف ها که همه مثل همن، یه شهر رو که ببینی انگار همه اونای دیگه رو هم دیدی، همشون مثل همن، در بهترین حالت یه رودخونه از وسطشون رد میشه یا یه ساحله شنی دارن، همشون یه داون تاون دارن که عین همه، یه مشت بار و کافه، یه مشت پارک، یه مشت خیابون و گوشه های تاریک و همشون سردن و یا عرقت رو در میارن و همین

خوب آره دلم میخواد برگردم خونه، ولی اون برگشتنه، کجا میخوام برم شاملش نمیشه، کلا هر جا که بودم و هرجا که باشم یک چیز مشترکه، به اونجا تعلق ندارم، یعنی اگر وردارن بزارنم یه جای دیگه، هیچ فرقی نه برای من میکنه نه برای اونجا که بودم و نه برای اونجا که گذاشتنم، هیچ کس منتظر برگشتنم نخواهد بود و کسی انتظار اومدنم رو نمیکشیده

ولی صبر کن، واقعا یه جا هست که هنوز آرزو دارم برم، واقعا میخوام که برم، و میدونم که متفاوته، دلم میخواد برم مکه، برم کعبه رو از نزدیک ببینم، راستی که اسم قشنگی هم براش گذاشتن، خونه خدا، هان؟ قشنگ نیست؟ بگی میخوام برم خونه خدا؟ بری جایی که میدونی به اونجا دعوتی، بری جایی که میدونی اونی که دعوتت کرده منتظرته و در تمام مدت باهاته، جایی که تنها بودن بد نیست، چون هر چه تنها تر باشی بیشتر با صاحب خونه ای، که اگر واقعا بتونی تنهایه تنها بشی، اونوقته که فقط تویی و اون

2 comments:

Anonymous said...

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

ala said...

fekr konam baazgasht ine na hich-chize digeii...