Friday, January 26, 2007



خیلی وقت بود که دلم میخواست یه وقتی پیدا کنم و یه کمی در مورد کتاب هایی که دوستشون دارم بنویسم، برای همین تصمیم دارم که امروز کتاب های مورد علاقم رو که احتمالا پنج یا شش تا هستن معرفی کنم و بعدا یه چیزهایی در مورد هر کدوم بنویسم

اگر همین الان از خودم بپرسم چه کتابی تو سرم چرخ میزنه؟ خیلی قاطع میتونم بگم آنیوتا ، کتابی نوشته بوریس پوله وی ، نویسنده فقید روسی، کتاب آنیوتا تماما تو ذهنم حک شده، نمیدونم چرا؟ و قطعا اولین کتابی هم نبوده که خوندم، ولی هر چی که بوده کلی فضا تو ذهنم اشغال کرده، نتونستم چیزی در مورد آنیوتا در اینترنت پیدا کنم، احتمالا در ترجمه فارسی اسم عوض شده، البته بوریس پوله وی برای کتاب دیگرش به اسم داستان یک انسان واقعی شهرت جهانی داره که اونم خوب بود ولی چیزی برا من نداشت، بیشتر یه لجبازی شجاعانه بود

خوب، کتاب بعدی چیه، جزیره، نوشته روبر مرل، احتمالا نیاز به معرفی نداره و بعدا در مورد آنچه از کتاب تو ذهنم نقش بسته مینویسم


از دو کتاب بالا که بگذریم، بقیه کتاب هایی که دوست دارم اولویت یکسانی برام دارن، بنابر این میتونم بگم که کتاب بعدی میتونه خدا حافظ گری کوپر باشه، نوشته رومن گاری، البته شاید بهترین کتابش نباشه ولی من خیلی این کتاب رو دوست دارم

کتاب بعدی مرده ها و برهنه ها، نوشته آرتور میلر، بسیار قوی و تاثیر گذاره، از جهاتی برام شبیه آنیوتا ست، چون پس زمینه جنگ داره ولی به جنگ نمی پردازه، ولی از جهتی تفاوت داره چون به هیچ عنوان به خواننده اجازه نمیده به هیچ یک از شحصیت های داستان نزدیک بشه

کتاب بعدی یا بگم زندگی بعدی، صد سال تنهایی، نوشته گابریل گارسیا مارکز، که واقعا صد بار مردم و زنده شدم در طول خوندن این کتاب

انگار از پنج تا کتاب بیشتر شد ولی چیکار کنم که هنوز یکی دوتا کتاب دیگه دارن تو کله ام فلاش میزنن

کتاب دیگه صحرای تاتارها، نوشته دینو بوتزاتی، یه کتاب فوق العاده است، یه مشت محکم بود، بعد از خوندن این کتاب به خودم گفتم کاشکی قبل از خوندن طاعون، از آلبر کامو، صحرا رو میخوندم، هر چند طاعون هم معرکه بود

خواستم بگم که کتاب جاودانگی از میلان کوندرا، ولی دیدم که حقیقت اینه که من کوندرا رو با کتاب های قبلیش شناختم، هر چند شاید جاودانگی یکی از قوی ترین هاشون باشه، ولی بارهستی و زندگی جای دیگر است هم واقعا عالی هستن

بگم که سیزارتا، از هرمان هسه، نوشته ای خیلی آرامش بخشه، در مورد این کتاب خیلی احساس عذاب وجدان میکنم، چون سالها قاطی بقیه کتاب های بابام میدیدمش و با اینکه باید میخوندمش، همیشه عقب مینداختمش و خیلی دیر خوندمش، کتاب دمیان رو هم معرکه نوشته

فقط دو تا کتاب دیگه یکی کتاب بنگاه آدمکشی، نوشته جک لندن، که اصلا باور نمیکنید کتاب نوشته جک لندن باشه، البته من لندن رو به خاطر داستانهاییش که از زبون سگ ها نوشته دوست دارم مثل آوای وحش و سفر به اسنارک

کتاب های نویسنده های ایرانی رو بعدن میگم

3 comments:

Ng.A. said...

ya'ni aniota ro be roosi khoondi?!!!!
ya english?
to farsi nadidamesh...beram in bar bishtar begardam
va kheili mamnoon az in post o neveshtane az ketabhai emorede alaghat :)

Anonymous said...

فارسی خوندم، آخه به من میاد سواد روس داشته باشم:)

Anonymous said...

سلام. امروز کامنت ها رو نگاه می کردم که به این جمله شما رسیدم که در باره شاعر گفته بودید: وقتی که کارش رو تمام میکنه، دیگه مرگ براش وجود نداره». این حرف زیبا و پرمعناست. البته فقط در مورد شاعر صدق نمی کند، فکر می کنم یکی از سرچشمه های ترس از مرگ نزد انسان ها همین ناتمام ماندن کارهاباشد.ا