در حالی که چشمهاش رو تنگ کرده بود، لحظه ای خم شد و با کراهت به من نگاه کرد
صدایی از جایی گفت: عزیزم اینقدر به گلها نرس، یکم هم به ما برس
خنده تیزی هوا رو شکافت، شیر آب بسته شد و شلنگ به گوشه ای افتاد
به محض اینکه دور شد، گنجشکی شادمان، منو از شکم به منقار زد و پرید
1 comment:
hoom !
Post a Comment