Sunday, January 14, 2007


رضا یه داستان برام فرستاده بود که دیدم بد نیست با بقیه سهیمش کنم، نمیدونم چه کسی نویسنده اصلی داستانه و از نظر علمی یه نکته هست که در آخر داستان توضیح میدم، و حالا داستان نوشته شده توسط یک ناشناس

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد، مردی نشست و ساعتها تلاش پروانه را برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله تماشا کرد، آنگاه تلاش پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمیتواند به تلاشش ادامه دهد. آن مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد، پروانه به راحتی از پیله خارج شد, اما بالهایش چروکیده بودند، مرد به تماشای پروانه ادامه داد، او انتظار داشت بالهای پروانه گسترده و مستحکم شود

اما چنین نشد

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند

آن مرد مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از ان سوراخ ریز را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به وسیله ان مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد، گاهی اوقات در زندگی فقط به تلاش و تقلا نیاز داریم، اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، آنگاه فلج میشدیم، یا به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم

من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم
من دانش خواستم و خداوند مسایلی برای حل کردن به من داد
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم

به عنوان یک جانور شناس سابق که چند واحدی حشره شناسی هم پاس کرده خواستم یاد آوری کنم که باز شدن بال های پروانه توسط پمپاژ خون به داخل کانالهای کوچک تعبیه شده در بال ها انجام میشه و من چیزی در مورد ماده یا مایع مذکور نمیدونم، از این نظر میشه گفت که فعالیت قلب پروانه برای باز شدن بالهاش ضروریه، در حقیقت اگر میخوای پرواز کنی باید قلبت برای پرواز بتپه

2 comments:

Anonymous said...

سلام. قشنگ بود

Picolo said...

قشنگ بود