Saturday, February 10, 2007


وقتی صدای تو رو از سمت رودخونه شنیدم اومدم ببینم چه خبره، دیدن تو که داشتی رو رودخونه راه میرفتی، هم خندم انداخت و هم ترسوندم، دوربین رو به سمتت گرفتم که گفتی: نه نه، عکس نگیر، بیا با هم در جهت رودخونه قدم بزنیم، من کوله پشتی هامون رو برداشتم و باور نکردنی بود چون من هم داشتم با تو روی رودخونه راه میرفتم، خیلی رفتیم، اونقدر رفتیم تا به یک دریاچه کوچیک رسیدیم، گفتی بیا روی دریاچه هم راه بریم، ولی من خیلی سردم بود، و تازه اگر یخ دریاچه میشکست چی، گفتم برا امروز راه رفتن بسه، فردا هم میشه روی دریاچه راه رفت، قبول کردی و هر دو به ساحل برگشتیم، چون هر دو سرد بودیم، قرار شد آتشی درست کنیم، ولی چوب ها یخ زده بودن و کاغذ هایه ما نمیتونست آتیشو بگیرونه، یادم افتاد که یک بطریه جیبی اسکاچ برای روزه مبادا با خودم آورده بودم، از تو کوله درش آوردم، هر دو بهش نگاه کردیم، به من گفتی: میخوای چیکارش کنی؟ گفتم بریزمش رو چوبا تا آتیشمون بگیره، گفتی: ولی حیفه، گفتم باشه یکی یه قلپ میخوریم و یه قلپ هم میزاریم برا آتیش، و خوردیم و آتیش هم گرفت و همه گرم شدیم

No comments: