skip to main
|
skip to sidebar
some more and some less
Friday, February 16, 2007
برآشفته از خودم سوال کردم که یعنی من تا این حد سقوط کردم؟ چند لحظه طول کشید تا به خودم اطمینان دادم که من از اول هم همین ته ها بودم
1 comment:
بیگانه
said...
یک سیلی به خودت بزن و بیدار شو هنوز خوابی انسان منتخبه که جای خدا بنشینی
2:32 AM
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
About Me
Ali
View my complete profile
چهار دیواری
پستو
4040e
اینجا غسالخانه است
دنیای رنگارنگ
زمستان است، کنار آتش
دست نوشته های ندا
آخرین عیسی
Blanche
عصیان
شکر
حرفهای يک پنجاه و چهاری
هفتان
ناتیلوس
Blog Archive
►
2009
(2)
►
February
(2)
►
2008
(2)
►
February
(2)
▼
2007
(38)
►
November
(1)
►
October
(1)
►
July
(1)
►
May
(4)
►
April
(4)
►
March
(7)
▼
February
(11)
پنج روز تمام گذشته بود در حالی که بازوی له شدش زیر...
پا جایه پایه دیگران گذاشتن یا جایه پا برای دیگران ...
یه کش و قوس به خودش داد و گفت دیگه باید بره، بچه ه...
برآشفته از خودم سوال کردم که یعنی من تا این حد سق...
پل راه آهن یک آواز غمناکه تو هواهر وقت یه قطار از ...
پرسید زندگیت اونجا چطوره؟ گفتم گاهی نیمه بهشت و گا...
موشم سرطان گرفته بود، یه غده بزرگ زیر پوستش بود، د...
سخن بزرگانخانه های قدیمی را پیش از آنکه خانه نو را...
وقتی صدای تو رو از سمت رودخونه شنیدم اومدم ببینم چ...
تو گرگ و میش هوا اگه پرسه بزنی گاهی راتو گم میکنی،...
قطره خوشحالی؟ که تو به مهمانی دعوتی؟ برای چیزی انت...
►
January
(9)
►
2006
(98)
►
December
(12)
►
November
(8)
►
October
(12)
►
September
(10)
►
August
(12)
►
July
(19)
►
June
(23)
►
May
(2)
1 comment:
یک سیلی به خودت بزن و بیدار شو هنوز خوابی انسان منتخبه که جای خدا بنشینی
Post a Comment