یه کش و قوس به خودش داد و گفت دیگه باید بره، بچه ها یه نگاهی به هم کردن و چیزی نگفتن، بند کفشاشو بست و گفت خداحافظ من شنبه صبح بر میگردم، هنوز پنج دقیقه نشده بود که کلید انداخت به در و برگشت، گفت اول ایمیل چک میکنه بعد میره، بار دومی که گفت خداحافظ گفتم ببین حالا همچین مجبورت نکردن که بری ها! گفت نه باید برم و درو بست، بلافاصله دوباره درو باز کرد و گفت یه برف و بارونیه که نگو، یه نیم ساعتی صبر میکنم بعد میرم، یکی از بچه ها گفت حالا که سره پایی بیزحمت یه چایی به من بده، که همه گفتن منم میخوام منم میخوام، خندید و گفت خوب شد من برگشتم وگرنه شما احتمالا تا دو روز چایی نمیخوردید
Sunday, February 18, 2007
یه کش و قوس به خودش داد و گفت دیگه باید بره، بچه ها یه نگاهی به هم کردن و چیزی نگفتن، بند کفشاشو بست و گفت خداحافظ من شنبه صبح بر میگردم، هنوز پنج دقیقه نشده بود که کلید انداخت به در و برگشت، گفت اول ایمیل چک میکنه بعد میره، بار دومی که گفت خداحافظ گفتم ببین حالا همچین مجبورت نکردن که بری ها! گفت نه باید برم و درو بست، بلافاصله دوباره درو باز کرد و گفت یه برف و بارونیه که نگو، یه نیم ساعتی صبر میکنم بعد میرم، یکی از بچه ها گفت حالا که سره پایی بیزحمت یه چایی به من بده، که همه گفتن منم میخوام منم میخوام، خندید و گفت خوب شد من برگشتم وگرنه شما احتمالا تا دو روز چایی نمیخوردید
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment