بعضی وقتها خوبه که آدم همینطوری بدون برنامه پاشه راه بیافته، طوری بره که انگار نرفته، نه که نرفته باشه، نه، یعنی جوری بره که انگار جایه دوری نرفته، که هرکی ندونه فکر کنه که همین دوروبره، چیزایی که معمولا با خودش بر میداره، بر نداره، مثل کیف، مثل کوله، مثل چمدون، و بعد بره، مهم هم نیست که با چی بره، اول پیاده بره، اگر اتوبوس دید با اتوبوس بره، اگر ته خطه اتوبوس به مترو رسید خوب با مترو هم بره، اگر مترو هم به آخر رسید اونوقت ببینه که چطور میشه بازم رفت، میتونه کناره جاده وایسه و ببینه کسی سوارش میکنه یا نه، یا اینکه بره تو یه ترمینال و یه بلیط برا یه جایی که تا حالا اسمشم نشنیده بگیره و بره اونجا، اونوقت، وقتی که فکر کرد که واقعا به ناکجاآباد رسیده، یا وقتی که فکر کرده که دیگه نباید بره، اونوقت برگرده، اگر برگشت، اونوقت یه خاطره برای خودش درست کرده، و اگر بر نگشت، یه خاطره از خودش درست کرده
Friday, November 24, 2006
بعضی وقتها خوبه که آدم همینطوری بدون برنامه پاشه راه بیافته، طوری بره که انگار نرفته، نه که نرفته باشه، نه، یعنی جوری بره که انگار جایه دوری نرفته، که هرکی ندونه فکر کنه که همین دوروبره، چیزایی که معمولا با خودش بر میداره، بر نداره، مثل کیف، مثل کوله، مثل چمدون، و بعد بره، مهم هم نیست که با چی بره، اول پیاده بره، اگر اتوبوس دید با اتوبوس بره، اگر ته خطه اتوبوس به مترو رسید خوب با مترو هم بره، اگر مترو هم به آخر رسید اونوقت ببینه که چطور میشه بازم رفت، میتونه کناره جاده وایسه و ببینه کسی سوارش میکنه یا نه، یا اینکه بره تو یه ترمینال و یه بلیط برا یه جایی که تا حالا اسمشم نشنیده بگیره و بره اونجا، اونوقت، وقتی که فکر کرد که واقعا به ناکجاآباد رسیده، یا وقتی که فکر کرده که دیگه نباید بره، اونوقت برگرده، اگر برگشت، اونوقت یه خاطره برای خودش درست کرده، و اگر بر نگشت، یه خاطره از خودش درست کرده
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment