وقتی دو چیز به هم آغشته میشن، خیلی چیزها ممکنه اتفاق بیافته، بدترین حالت اینه که ظاهرا هیچی پیش نیاد، به جز کم رنگ شدن، به مرور زمان، دو جور کم رنگ شدن ممکنه پیش بیاد، یکیش در اثر جذب شدن، به لایه های عمیق تر، مثل کم رنگ شدن تو بر من، و یکیش در اثر پاک شدن، مثل کم رنگ شدن من بر تو
Sunday, April 29, 2007
پریشب رفتم فرودگاه، بدرقه یکی از دوستام که داشت میرفت، دپارچر خیلی شلوغ بود و اکثر مردم خوشحال، این گوشه و اون گوشه اما میشد تک و توکی چهره های غمناک و یا چشمان نمناک رو هم دید، اکثرا شرقی. هر چه کردم که بفهمم چه حسی دارم از اینکه اونجام نشد، احتمالا بیشتر به خاطر دوستم بود که از شادی در پوست خودش نمیگنجید، و شاید برای این بود که دیگه به این فرودگاه عادت کردم. یک ساعتی وقت داشتیم و چیزی خوردیم و گپ های آخر رو زدیم و بعد خداحافظی کردیم. حس خوبی داشتم، قبل از اینکه برگردم به شهر یه شکم سیر نشستن و برخواستن هواپیما ها رو نگاه کردم. دیروز هم دوباره باید میرفتم فرودگاه و داستان تکرار شد، رفتم فرودگاه و چند ساعتی اونجا بودم و یه نفر دیگه پرید و من برگشتم
Monday, April 23, 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)